عمیق ترین درد زندگی<<<<<<<>>>>>>>>

عمیق ترین درد تو زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاریست،
من رودی نداشتم .همه می گویند وقتی دلت می شکند گریه می کنی ولی دل من شکست و اشکی نیامد،امروز فهمیدم آن سد مزاحم همیشگی زندگی ام بود،سد را شکستم و گریستم...
عمیق ترین درد تو زندگی مردن نیست بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی،ولی من به همان طرفی سقوط کردم که بهش تکیه کردم...
عمیق ترین درد تو زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به بدترین حالت شکسته شده،قلب من شکست اما این بدترین دردم نبود .....
بدترین دردم این بود که منتظر نگاهی موندم که خیال برگشتن نداشت و وقتی گفتم عاشقتم تنها جوابی که داد این بود:از سرت میفته...این بدترین درد زندگیم بود.
عمیق ترین درد تو زندگی مردن نیست بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که تو سخت ترین شرایط همدمت باشه!آره ، این عمیق ترین دردم بود:تنهایی...
بعضی از مردم همیشه  دورشون خلوت بوده ،احساس تنهایی می کنن.ولی من دورم خیلی شلوغه،انقدر که گاهی اوقات سرسام می گیرم.اینه بدترین درد...که در عین شلوغی احساس کنی تنهاترینی...تنهاترین آدم دنیا ...
همه میگن تنهایی بد دردیه.برای اونایی که تازه تنها شدن آره بد دردیه، اما من از وقتی یادم میاد تنها بودم دیگه تنهایی شده بهترین و صمیمی ترین دوستم چون با تنهایی دیگه تنها نیستم ما دو نفریم....
خیلیا گفتن هر کی عاشق بشه بعد تنهایی میاد سراغش.من تنها بودم،عاشق شدم،تنها تر شدم... اینه فلسفه زندگی من..!
حالا دیگه مردن نه تنها برای من درد نیست بلکه یه آرامشه....یه آرامش ابدی!


دلتنگی همیشه از ندیدن نیست ...

                             لحظه دیدار با همه زیبایی...                                       

                                                      گاه پر از دلتنگی است ... !    


هنگام تنهایی هایم ، افکارم مشغول به کاشکی ها و رویاهایی می شود که گاهی آرزویم بوده و حتی هنوز هم آرزویم است ! به بودن هایی  فکر می کنم که حقیقت اش ، نبودن در زندگی ام است و گاهی به نبودن هایی می اندیشم که آرزوی بودنش را می کنم. سه حرف است که با پر رنگ شدن در ذهنم ، جمله های بی انتهایی را معنا می بخشد : "ک" ، " ا " و "ش" ...

ای کاش نبودن را تجربه می کردم ... ای کاش آنقدر شجاع بودم که دومی را وارد بازی زندگی ام می کردم ... ای کاش شهامت دوباره عاشق شدن را داشتم ... ای کاش کلمه ای بنام خانواده نبود ... ای کاش من با افرادی که سال ها بودم ، زندگی نمی کردم ... ای کاش یک برادر همیشگی و نداشته ام ، به جای این همه خانواده و فامیل بود و زندگی با دیگران در دو کلمه "دوست" و "برادر" خلاصه می شد ...ای کاش دیگر پایان پس دادن تاوان عاشقی ام باشد ... ای کاش این قلب دیگر فریب این آدم ها را نمی خورد ... ای کاش آزاد بودم ! بی پروا پرواز می کردم، به ناکجا آبادی که جز خود ، هیچ کس حق زیستن در آن را نداشت ... ای کاش بد بودن ، تنفر ، زشتی ، ... در واژه ای معنا نمی گرفت بلکه خوب بودن بهانه ی زندگی همه می شد ... ای کاش اشکی نبود ... ای کاش خدایی هم نبود ... ای کاش ... !

نمی توانم پایانی به این همه آرزوی محال و دست نیافتنی دهم ... ! عاجز و در مانده در میان انبوهی از کلمات سرگردانم ! غافل از اینکه همین کلمات هستند که زندگی ام را بازیچه قرار دادند !

از دیگری خواستم تا به بهانه ی همین ای کاش ها ، چیزی از قلبش ، افکارش و آرزو هایش دریابم ! و چقدر زیبا این جمله را پر کرد :

 ای کاش هیچ گاه به دنیا نمی آمدم ... ای کاش هیچ کس به فکر ساختن جمله ای با ای کاش نمی افتاد ... ای کاش سعی می کرد من را بفهمد ...

نمی دانم چرا اما حرف هایش برایم آشنا بود ... انگار خودم این کلمات را در ذهنش جای دادم ... !

نمی دانم تو هم با خواندن این دل نوشته ، حسرت ها و آرزو های خودت را مثل من می نویسی یا نه ! اما گاهی این مهر سکوت را از لبانم بر می دارم ... بغض خفه ام می کند و اشک هایم دیگر اجازه نوشتن را به من نمی دهند و این یعنی پایان به این دل نوشته ... تنها گفته ای که باقی ماند همین است :

ای کاش ، کاشکی نبود ... !

             


آرزویم این است:نتراود اشک از چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد....نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز....و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی....عاشق آنکه تو را می خواهد.....و به لبخند تو از خویش رها می گردد.....و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد.....!   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد