باتوچه زندگی هایی.........

  با تو چه زندگی هایی که تو رویاهام نداشتم

   تک و تنها بودم اما تورو تنها نمیذاشتم

   چه سفرها با تو کردم چه سفرها تورو بردم

    دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمردم

 

 

 

     دارم از تو مینویسم که نگی دوستت ندارم

     از تو که با یک نگاهت زیرو رو شد روزگارم

    دارم از تو مینویسم ... دارم از تو مینویسم

     موقع نوشتنو.... وقت اسم گذاشتنو

     کسی رو جز تو نداشتم .... اسمی جز تو نمیذاشتم

    من تموم قصه هام قصه توست

      اگه غمگینه اون از غصه توست

 

 

 

    با تو چه زندگی هایی که تو رویاهام نداشتم

    حتی من به آرزوهات تورو آخر میرسوندم

     میرسیدی تو من اما آرزو به دل میموندم

       هی میخواستم که بگم که بدونی حالمو

      اما ترس و دلهره خط میزد خیالمو

        توی گفتن و نگفتن از چه روزهایی گذشتم

      اینقده رفتم و رفتم که هنوزم برنگشتم

     من تموم قصه هام قصه توست

      اگه غمگینه اون از غصه توست

 

 

 

     هرچی شعرعاشقونس من برای تو نوشتم

      تو جهنم سوختم اما مینوشتم تو بهشتم

    اگه عاشقونه خوندم تو بدون چه کسی باعثه شه

      اگه مردم تو بدون چه کسی باعثه شه

 

 

 

      یکدفعه مثل یک آهو توی صحراها رمیدی

     بس که چشم تو قشنگه گله گرگ رو ندیدی

    دل نبود توی دلم ... تورو گرگها نبینن

     اونا با دندون تیز به کمینت نشینن

 

 

 

ا    لهی من فدای تو... چیکارکنم برای تو؟

     اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو

 

 

 

    یکدفعه مثل پرنده قفس عشقو شکستی

     پر زدی تو آسمونها رفتی اون دورها نشستی

    دل نبود توی دلم... گم نشی تو کوچه باغها

     غروبها که تاریکه ... نریزن سرت کلاغها

     نخوره سنگی به بالت ... پرت نشه فکرو خیالت

 

 

     یکدفعه مثل یک گل... رفتی تو دست خزون

      سیل بارون و تگرگ از آسمون

     بردمت تو گلخونه... که نریزه روی سرت

     که یکوقت خیس نشه ... یخ کنه بال و پرت

     نشکنی زیر تگرگ ... نریزه از تو یه برگ

 

 

 

      یکدفعه مثل یک شمع... داشتی خاموش میشدی

       اگه پروانه نبود تو فراموش میشدی

       اره پروانه شدم... تا پرام سوخته بشه

        که آتیش دل تو... به دلم دوخته بشه

       که بسوزه پروبالم ... که راحت بشه خیالم

 

 

 

        دارم از تو مینویسم... تو که غم داره نگاهت

       اگه دوست داشتی بگو...تا بازم بگم برات

        اینقده میگم تا خسته شم

      با عشق تو شکسته شم... 

نظرات 104 + ارسال نظر
پسر مهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:20 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

از ستاره ها بادبادک ساختم
یا
از بادکنک ها ستاره...
نمی دانم!
چشمانِ تو پر از بادبادک و ستاره بود

پسر مهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

من را ببخش بابت این شعروراه ام
این آسمان تار و تهی از ستاره ام

من را ببخش ، بابت از نو سرودن و
تکرار دوست دارمت ای ماه پاره ام

باور کنی وَ یا نکنی، دل بدست توست
این بار تا کجا بکشانی دوباره ام

دست خودم که نیست اگر دلسپرده ام
در بند زلف توست دل پاره پاره ام

وقتی که کیمیای محبت به دل نشست
در التهاب ثانیه ها من چه کاره ام !

گیسوی یار راه پس و پیش بسته است
جز صید دام و دانه شدن چیست چاره ام

در راه عشق شکوه ز تیر بلا خطاست
آتش بزن به جان و دل پر شراره ام

چشم تو گفت این غزل نو رسیده را
باور کن ای غزال ، که من ، هیچ کاره ام

پسر مهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

دوباره برف جای پا های مرا پوشاند

راستی

آیا برف شهر احساس تو نیز



اینگونه رد پای مرا خواهد پوشاند؟

پسر مهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

با لبخند
نشانی خانه ی تو را می خواستم
همسایه ها می گفتند سالها پیش
به دریا رفت
کسی دیگر از او
خبر نداد
به خانه ی تو
نزدیک می شوم
تو را صدا می کنم
در خانه را می زنم
باران می بارد
هنوز
باران می بارد

پسر مهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:22 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

خوشحال شدم اومدی بازم بیا

SaJjaAd چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ب.ظ http://www.pconline2010.blogfa.com

سلام م م دوست عزیز چطوری ؟ خوش می گذره ؟
ممنون از حظور گرمت
لینکت کردم

ساغر چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ب.ظ

سلام عزیزم چی شد؟چرا تعجب کردی؟؟

میثم چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:23 ب.ظ http://zm-1986.blogfa.com/

هوا داره سرد میشه ، مواظب باش کسی از سردی هوا به گرمی قلبت پناه نبره!

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:19 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

مثل نامه ای ولی
توی هیچ پاکتی
جا نمی شوی
**
جعبه جواهری
قفل نیستی ولی
وا نمی شوی
**
مثل میوه خواستم بچینمت
میوه نیستی ستاره ای
از درخت آسمان جدا نمی شوی

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:20 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

من تلاش می کنم بگیرمت
طعمه می شوم ولی
تو نهنگ می شوی
مثل کرم کوچکی مرا
تند و تیز می خوری
تور می شوم
ماهی زرنگ حوض می شوی
لیز می خوری
***
آفتاب را نمی شود
توی کیسه ای
جمع کرد و برد

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:20 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

ابر را نمی شود
مثل کهنه ای
توی مشت خود فشرد
آفتاب
توی آسمان
آفتاب می شود
ابرهم بدون آسمان فقط
چند قطره آب می شود
***
پس تو ابر باش و آفتاب
قول می دهم که آسمان شوم
یک کمی ستاره روی صورتم بپاش
سعی می کنم شبیه کهکشان شوم
***
شکل نوری و شبیه باد
توی هیچ چیز جا نمی شوی
تو کنار من کنار او ولی
تو تویی و هیچ وقت
ما نمی شوی

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:20 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود


شب که می شد نقشها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود


می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود


زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود


قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:21 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

خاطرم نیست که از بارانی

یا که از نسل نسیم ؟!

هرچه هستی گذرا نیست هوایت

بویت

فقط آهسته بگو

با دلم می مانی

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:21 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:22 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

باز هم مصاحبه
بین آدم و عدم
بین آنچه میرود به باد
دم به دم

باز سرمقالهای به خط مرگ
باز عکسهای آن و این
باز پنج شنبهها و جمعهها
نه، تمام روزهای هفته
روزِ واپسین
اول او و آخر او
بعد تا ابد همیشه نقطه چین...

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:22 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

باز آگهی
باز در ستون تسلیت
اسم ها چقدر آشناست
اسم من
اسم تو
اسم ها همه شبیه اسم ماست
اسم هایمان چه تند و تیز
می دوند
تا به انتهای صفحههای رستخیز

*

در کنار اسم هایمان نوشته اند:
جمله جمله، واژه واژه، حرف حرف
هرچه کرده اید
توی سررسید ِ روزگار
یادداشت شد
دانه دانه لحظه کاشتید
باغ ِ لحظه های هر کسی
آخرش شبیه آنچه کاشت، شد

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:22 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com


سالنامه جهان
ماهنامه زمین و آسمان
روزنامههای صبح و عصر را
مرور می کنم
مژده داده اند در شماره های بعد
در همین یکی دو روزِ زودِ دور دست،
توی ویژه نامهای که محشر است،
سردبیر روزنامه حیات،
او که متن آب و آفتاب را نوشت،
شاعر سرودههای دوزخ و بهشت،
قصه گوی برگ و بار و ابر و باد،
او که نور را به خاک یاد داد،
واژه های مرده را
زنده می کند دوباره در قصیده معاد

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

طعم دهانم تلخ ِتلخ است
انگار سمی قطره قطره
رفته میان تاروپودم
این لکه ها چیست؟
بر روح ِ سرتاپا کبودم!
ای وای پیش از آنکه از این سم بمیرم
باید که از دست خودت دارو بگیرم
ای آنکه داروخانه ات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروی من راز و نیاز است
چشمان من ابر است و هی باران می آید
اما بگو
کِی می رود این درد و کِی درمان می آید؟

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

شب بود اما
صبح آمده این دوروبرها
این ردپای روشن اوست
این بال و پرها

***
لطفت برایم نسخه پیچید:
یک شیشه شربت، آسمان
یک قرص ِخورشید
یک استکان یاد خدا باید بنوشم
معجونی از نور و دعا باید بنوشم

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

هی شوق، پشت شوق
در دانه رقصید
هی درد، پشت درد
در دانه پیچید
و دیگر او در آن تن کوچک، نگنجید
قلبش ترک خورد
و دستی از نور
او را به سمت دیگری برد
وقتی که چشمش را به روی آسمان وا کرد
یک قطره خورشید
یک عمر نابینایی او را دوا کرد

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

او با سماجت
بیرون کشید آخر خودش را
از جرز دیوار
آن وقت فهمید
که زندگی یعنی همین کار

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

آن پرنده عاشق است
عاشق ستاره ماهیای
که مثل یک نگین نقرهای
روی دست آب برق میزند
ماهی لباس نقرهای هم عاشق است
عاشق پرنده ی طلاییای
که مثل سکهای
توی مشت آفتاب
برق میزند

*
آن پرنده را ولی چطور
میشود به ماهیاش رساند!
خطبه ی عروسیِ
این دو عاشق عجیب را چطور
میشود میان ابر و آب خواند!
هیچکس
تاکنون
سفرهای برای عقد ماهی و پرندهای نچیده است
هیچکس پرنده ماهی ای ندیده است.

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

یک شبی ولی
مطمئنم عشق بال می شود
راهیِ
جادههای روشن خیال میشود
ماهیای
میپرد به سمت آسمان
یک شبی
مطمئنم عشق باله میشود
راه های دور
مثل کاغذی
مچاله میشود
و پرندهای شناکنان
میرود به قعر آبهای بیکران
بعد از آن
روی نقشههای عاشقی
سرزمین تازهای
آفریده میشود
و پرنده ماهیای
بال و پر زنان، شناکنان
هم در آب و هم در آسمان
دیده میشود

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:26 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

بوی اسب می دهی
بوی شیهه، بوی دشت
بوی آن سوار را
او که رفت و هیچ وقت برنگشت
***
شیهه می کشد دلت
باد می شود
می وزد چهار نعل
سنگ و صخره زیر پای تو
شاد می شود
می دود چهار نعل
***
یال زخمی ات
شبیه آبشار
روی شانه های کوه ریخته
وای از آن خیال زخمی ات
تا کجای آسمان گریخته
***
روی کوه های پر غرور
روی خاک ِ دره های دور
دستخط وحشی تو مانده است
رفته ای و ردپای خونی تو را
هیچ کس به جز خدا نخوانده است

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:26 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم
با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر سادهای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال باش!

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:26 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمالهای کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانههای اشک کاشت.

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

کسی آمد که حرف عشق رو با ما زد
دل ترسوی ما هم دل به دریا زد
به یک دریای طوفانی
دل ما رفته مهمانی
چه دور ساحلش...

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

مرسی اومدی ژیشم و از شعرای قشنگی که گذاشته بودی
بازم بیا
منتظرم

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:42 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

نظر لطف شماست
مطئمنم یا خودت قشنگی یا چشمات قشنگ میبینه
مرسی از حضور زیباتون

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:50 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صدندلی تعارف کند
در انتظار گل سرخی بودم

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:51 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

حال که رسوا شده ام می روی


واله و شیدا شده ام می روی


حال که غیراز توندارم کسی


زین همه تنهاشده ام می روی


حال که چون پیکرسوزان شمع


شعله سراپاشده ام می روی


حال که همراه خراباتیان


همدم صبحها شده ام می روی


حال که در واده عشق وجنون


واقع عذرا شده ام می روی


حال که در بهر تماشای تو


غرق تمنا شده ام میروی

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:51 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

ببخش اگه صدای من به گوش تو نمی رسه
ببخش اگه دلم برات عمریه که دلواپسه

ببخش که از نگاه تو نگاه من بی خبره
ببخش که سرنوشت تو با عشق من همسفره

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:52 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

سفری ساده از تمام دوستت دارم تنهاییی
تو از یادم نمی روی
سوزن ریز بی امان باران
بر پیچک و ارغوان
تو از یادم نمی روی
تو . . .
با من چه کرده ای که از یادم نمی روی؟

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:52 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

کلمه های سنگین را کنار بزن.


یا بال و پری به آن ها بده؛


بگذار با رویایت پرواز کنند
چرا نمی بینمشان؟!
تو که همیشه از سادگی ات دم می زنی،
بگذار حس کنم که مانند باران ساده ای!
ساده ای به سادگی پیچک سبز تنها
ساده ای به صداقت نگاهت
بگذار کلماتت


سادگی ات را نشانم دهند
سبک پرواز کنند.

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:52 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

مرا هم پرواز دهند
باز هم از من می شنوی که خسته*ام
هزاران بار دیگر هم!
پس بگذار سادگی ات مرا آرام کند
بگذار کلماتت خستگی هزار باره ام را دور بیاندازد
بگذار باورت کنم تمام تو را و تمام سادگی ات را

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:53 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

خوب خوب نازنین من!

نام تو همیشه مرا مست می کند...

بهتر از تمام شعرهای ناب!

نام تو اگرچه بهترین سرود زندگی ست،

من تو را به خلوت خدایی خیال خود،

"بهترین بهترین من" خطاب می کنم

بهترین بهترین من!!

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:53 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

ای یار
که در گریبانت
دوکبوتر توآمان بی تابند
و قلب پاک تو
با لرزش خوش کبوتران
به تنظیم ایقاع و آهنگ جهان برخاسته است
لبانت به طعم خوش صداقت آغشته است
و گرمای مهربان دستت
مرد را مرد می کند
ومن
ایستاده ام
و به نیمه ی کهکشان می نگرم
که درآنسویش
تو
عشق تقدیر می کنی
و من
کامل می شوم
ای زن زن !

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:53 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

یک تبسم زیرکانه .یک عروسک بچه گانه ویک بازی کودکانه
کافی بودبرای عاشق شدنم وتواین کارراکردی...
چقدرساده عاشقت شدم.مثل قصه های کودکانه
توشدی پری قصه های من
شاهزاده ی سواربراسب سفید
چقدرساده عاشقم کردی وازآن ساده تررهایم کردی
گفتم بمان پری قصه های من بی تومیمیرم
خندیدی وگفتی بازی بود
گفتم بازی زیبایی بودبیا بازی کنیم
گفتی من کودک نیستم بزرگ شده ام وبازی نمیکنم
گفتم مگر بزرگترها بازی نمیکنند؟
گفتی بازی نه زندگی میکنند
گفتم پس بیا زندگی کنیم
مثل بازی...
گفتی زندگی بازی نیست
گفتم پس با عشق تو چه کنم؟
" گفتی رهایش کن بازی بود زندگی کن...!

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:54 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

جعبه مدادرنگی را برمی دارم
جای خالیت را سبز می کنم
و از جاده ای که رفتی
تا امتداد خانه قلبم فرش قرمز پهن می کنم
و مداد آبیم را نمی تراشم
تا زمانی که بیایی و آسمان دلم را آبی کنم

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:54 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

این کیست که از درون من فریاد می کشد ؟
شعله های سرکشش
گرد قلب و روح من دیوار می کشد؟

این کیست که با زبان من گفتگو گر است؟
با دو چشم من جستجو گر است؟

این کیست؟

قلب او درون سینه ی من است؟
یا که این دل من است که در وجود او می تپد؟

این کلام اوست در دهان من؟
یا صدای من در گلوی اوست؟

این کیست؟
گرمی دو دست من از درون اوست؟
یا که دست اوست پر نوازش از وجود من؟

اصل من کجاست؟
هر که هست!
هر چه هست!
روح اوست جان من
یا که جسم من قالبی برای او

عشق فضای بین ماست

او عاشق وجود من
عشق من حضور اوست...!

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:56 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

به صدای آرام پرواز قاصدک گوش ده
که او دورترین پرواز ها را از میان دیدگان در نوردیده است
و تنها قوت لایزالش در کعبه هستیش
طواف عشق است
که هزاز چند گاهی به قدرت نسیم محبت جان می گیرد
محبت به بودنی در قلبی
به بودنی در یک و تنها یک نگاهی
و نگاه قاصدک این پرنده ایمان
همهمه ی اشتیاق وصالیست که از آن جان سبزی می گیرد
وزمین ،
پرنده ایمان را با نگاهی عاشقانه و اشتیاقی به وسعت آسمان خدا برای وصالی به رنگ خدا که در ذره ذره وجود خود سرود کن فیکن را باعشق و محبت می خواند به آغوش می گیرد
... بجوش ای آّب روان بجوش
که همدم زمینت خدا را می خواند تا پاک ترین زمزمه عشق ریشه در جانش کند و پرده نمایش زیبای خلقت را رخ نماید و آهنگ قدرت لایزال معبود را با بر ناقوس دل های زمینیان خفته بیفکند
اینگونه است که خدا را می بینی
او در جوارت به قدرت قاصدک تو را می خواند
برخیز وبوسه بر جبین عشق بگذارکه پرواز قاصدک پایانی ندارد.

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:57 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

خدایا، من عشق به تو را هم از تو می خواهم وعشق به عاشقانترا وعشق رابه هر کاری که مرا به تو نزدیک کند
خدایا ...
خدایا، مرا راهی دهکه فقط به در خانه ی تو توانم آمد .
دستی ، که فقط در خانه تو توانم کوفت .
خدایا، من را چشمی ده که فقط گریان تو باشد وسینه ای که فقط سوزان تو .
بهمن نگاهی ده که جز رو ی تو نتوانم دید .
وگوشی که جز صدای تو نتواندشنید
خودت را معشوقترین من قرار ده . مرا عاشقترین خویش .
خدایا، چشم جویبارعشق مرا به تماشای دریایت روشنی ده ،
مبادا دل من اسیر کوی دیگری شود و پیشانیمحبت من بر خاک دیگری بساید .
خدایا مرغ دلم که در دام توست، مبادا که یاد آشیاندیگری کند .
خدایا...
همزمان بارشد گیاه محبتت در باغچه ی دلم هر چه هرزه گیاههست از ریشه بخشکان .
خدایا...
نکند که روی از من بتابی ونشود که نگاه حیران مرامنتظر بگذاری
ای پاسخ دهنده و ای اجابت کننده
ای گل بخش دیگران از گل گلستانت ؛ و ای باغبان باغ رحمت ، ای عزیز و مهربانم ، ای خدای بی همتای من!
__________________

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:58 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

بیا که دوست دارمت !!

بگذار که آسمان، آنگونه که هست در جذبه دو چشم تو، خود را بگسترد.

بگذار تا ماه، حتی به زیر ابر، در این سیاه شب، آرامشی به قلب سپید تو آورد...

شاید کمی که گذشت، شاید تبسم در چشم روزگار، شاید که مشق صبر، تکلیف روزگار، نچندان به کام ماست...

بگذار زیر و بم این زمین سخت، با پای خسته تو، گفت و گو کند.

شاید قبول جهان، آنچنان که هست، آغاز زندگی است.

آنجا که واژه ها به هیاهو نشسته اند.

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:59 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

شاید که شاخه گلی از سکوت ناب، آواز زندگی است.

بگذار اگر فاصله ای هست بین ما، تا روز ماندگاری دیوار سرد، یک پنجره برای دیدن هم هدیه آوریم.

بگذار تا پیکر بت دار روزگار، در برکه گذشت پاشویه ای کند.

آنجا که ناتوان کلام خسته، به فریاد می رسد.

دیگر سکوت، نقطه پایان گفتگوست.

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:59 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

گاهی تحمل خاری درون دست شیرین تر از لطافت گلهای زندگیست.

بگذار تا به دشت جدایی در این زمان، بارانی از طراوت و بخشش، سفر کند.

بذری به دشت مهربانی هدیه آوریم و آنگه بغل بغل تبسم تازه درو کنیم.

چشمان پرسش خود را، تو بسته دار.

لبخند مهربان تو در چشم شرمناک، یعنی بیا.

« بیا دوباره دوست دارمت »

شاید که یک سلام، آغاز گفتگوست.

شاید برای رسیدن به شهر عشق اولین قدم از خود گذشتن است.

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:59 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

دلم بدجوری هواتو کرده

دلم بدجوری هواتو کرده
تو غربت ترانه دنبال تو می گرده
تنگ غروب خسته و تنها
صدات می کنم ای هم آشنا
ناز نگاتو به دنیا ارزون نمیدم
ستارهی عشقمو به آسمون نمیدم
بیا تو خاطرههای خط خطی
سراغی بگیر از من پاپتی

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:00 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

چه کنم چی بگم از کدوم بهونه
دوست دارم رو فقط یه بار بگو عاشقونه
اون لحظه حس میکنم تو بهشتم
اینو بدون سرنوشتم و به نام تو نوشتم
بی تو من کبوتری پر شکسته
تو نیستی کنج قفس تنها نشسته
تو آسمون آبی عشق تو یه ترانه
واسه داشتنت منم اون حس عاشقانه
اگه من جنگل خشک تو ببار
با حضورت سرم یه دنیا بذار
رسوای عشقم بین پیر و جوون
بازم رسواترم کن بدتر از رسم زمون

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:01 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

در حلقــــــه درویش، نــــــــدیدیـــــم صفـــــایى
در صــــومعــــــــــــــه، از او نشنیدیم ندایــــى

در مــــــدرسه، از دوست نخـــــــــواندیم کتابى
در مــــــــاذنه، از یار ندیدیــــــم صدایـــــــــى

در جمـــــع کتب، هیچ حجـــــــابى نـــــــدریدیم
در درس صحف، راه نبـــــردیــــــم به جــــایــى

در بتکـــــده، عمــــــــرى به بطـــالت گــذراندیم
در جمع حـــــریفــــــان نــــه دوایـى و نه دائى

در جـــــرگه عشــــــــّاق روم، بلکـــــــــه بیــابم
از گلشن دلــــــدار نسیمـــــى، رد پــــــــایـــى

این ما و منى جمله ز عقل است و عقال است
در خلوت مستان، نه منى هست و نه مایی

پسرمهربان(امیر) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:03 ب.ظ http://amermehraban.blogfa.com

در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب

جان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را می سپارم روز و شب

تا نیابم ان چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد